هوس هنوز تماشا گر جهانداری است


دگر چه فتنه پس پرده های زنگاری است

زمان زمان شکند آنچه می تراشد عقل


بیا که عشق مسلمان و عقل زناری است

امیر قافله ئی سخت کوش و پیهم کوش


که در قبیلهٔ ما حیدری ز کراری است

تو چشم بستی و گفتی که این جهان خوابست


گشای چشم که این خواب خواب بیداری است

بخلوت انجمنی آفرین که فطرت عشق


یکی شناس و تماشا پسند بسیاری است

تپید یک دم و کردند زیب فتراکش


خوشا نصیب غزالی که زخم او کاری است

بباغ و راغ گهر های نغمه می پاشم


گران متاع و چه ارزان ز کند بازاری است